* در آن روز هنگام توزیع ارزاق من و چند نفر از بچه های دیگر با اجازه گرفتن از صاحب خانه داخل آن خانه شدیم. وقتی من هم داخل خانه شدم صحنه ی عجیبی را دیدم ، خانه از بتن ساخته شده بود و طبیعتاً باید فرشی می داشت امّا در آن خانه حتی یک گلیم کوچک هم نبود و آنها با دمپایی در خانه راه می رفتند و علاوه بر آن آنها دو خانواده بودند و خانه فقط یک اتاق داشت علاوه بر همه ی این ها قسمتی از سقف خانه ها ریخته و سوراخ شده بود و من با دیدن تمام این صحنه ها بسیار ناراحت شدم و امیدوارم همیشه به غیر از خداوند دست های دیگری هم باشد تا دست آن ها را بگیرد.
* وقتی زنان یا بچه هایی که برای گرفتن مقدار کمی غذا یا گوشت خوش حال می شدند را می دیدم هم ناراحت می شدم از این که انسان هایی هستند که با گرفتن مقداری آب و غذا خوشحال می شوند و هم خوش حال می شدن که توانسته ام کمکی به آنان کنم. به امید سلامتی همه!!
به امید اینکه همه جهان غرق در شادی شوند…