۷اردیبهشت۰۳

* به نام خدا ؛

به نظر من یکی از احساسی ترین صحنه ها وقتی بود که می دیدم زمانی که ارزاق را به مردم می دادیم برق زیبایی در چشم بچه های کوچک بود آنجا که کودکی که معلولیت ذهنی داشت غذاها را به او دادیم چقدر خوش حال شد.

* هنگامی که غذاها را به سوی خانه ها بردیم کودکان کوچک به طرف ما می دویدند تا هرچه زودتر سیر شوند و این صحنه بسیار احساسی بود و من را در افکار عجیب برد.

* احساس عجیبی داشتم و حس کوچک کردن را واقعاً درک می کردم. با این وجود باز هم نمی توان اون حسی که داشتم را بیان کنم.faghr

* حس غریبی بود. حسی بودن که انگار در وجودم نهفته بود. جوری می دیدمشان که انگار خودم هستند. تمام صحنه هایش لذت بخش و آشنا. مطمئن باشید این آخرش نخواهد بود

* برای اولین بار بود که با دوستان از طرف مدرسه به کمک افراد نیازمند می رفتیم. همه آنان منتظر کمک های مدرسه بودند. احساس خوب و جالبی بود وقتی که به آنان کمک می رساندیم.

* احساسی ترین لحظه ای که من دیدم این بود که مردم تنها در خانه ی خود یک پتو بیرون بود و شش نفر نیز هم روی آب خوابیده بودند و از سرما می لرزیدند.

* خیلی وضع مالی بدی داشتن واقعاً نیاز به کمک داشتن و حال آن ها وصف نشدنی بود که حتی سقف هایشان از در بود. باید بیشتر از این ها کمک می کردیم چون تعدادشان بسیار زیاد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *